آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

از هر دری سخنی!

پسرکم به سان طوطی سخنگو هر چه بگوییم تکرار می کند. هر زمان پدرش مرا صدا می کند او نیز می گوید مریم!! زینب را هم، به همان قشنگی اسم مریم می گوید.  هر روز عصر به خانه مامان جون میرود و در راهرو زینب را با هزار زبان صدا می کند. حدود یک ماه قبل خودش به تنهایی!! یک طبقه رار فت بالا به دنبال زینب وما همه در بهت و نگرانی او را نظاره می کردیم... چند ماهیست که در خانه ی ما مسواک زدن گناهیست نابخشودنی!! هر که به سمت مسواک میرود با گریه و اعتراض مسواک را از آن خود میکند!! هر مسواکی هم به او بدهیم مرغ پسرک یک پا دارد و فقط همانیکه در دست دیگریست را میخواهد!! اینگونه است که مسواک اورجینال مادر بینوا یک ماهست گم شده و چون دلش نمی آید مسوا...
29 دی 1393

محمدحسین کنجکاو

سلام به پسرک پاییزی من! دومین پاییز عمرت هم سپری شد و زمستان بهاری از راه رسید!! پسرکم روزبروز بزرگتر و شکوفاتر شده  و حالا فقط از دور باید  به تماشای ایام کودکی اش بنشینم. نمیدانم نوشته ام  یا نه، محمدحسین مادر خیلی وقت است که مرواریدهای پنجم و ششمش هم در آمده و حالا نوبت دندانهای هفتم و هشتم هست که بیرون بزند و با آمدنش، آرامش را به دلبندم بازگرداند. این روزها محمدحسین بسیار بسیار باهوشتر از قبل شده، حیف که فرصت ثبت تک تک خاطرات نیست. چند وقتیست به طرز عجیبی به تمام محتویات میزنهارخوری دسترسی دارد و در هفته گذشته هر روز صبح (یا همان ظهر عرفی) یک دسته گل به آب داده است. یک روز شیشه ی حاوی چهارمغزش را ریخت! یک روز ظرف ابلیم...
27 دی 1393

کارهای جدید پسرک

صبح ها حال خوشی دارم. چرا که با نوازش دستان پسرم از خواب بیدار میشوم. چرا که با بوسه های مکرر او چشمانم به این جهان گشوده می شود.  آقا پسر مامان چند وقتیه ناز و بوس رو یاد گرفته و دیگه بجای ناز کردن ما رو مورد عنایت قرار نمیده. امروز صبح هزاران بار بلند بلند میگفت خوشگل!!! چون ما زیاد محمدحسین رو با صفت خوشگل صدا میکردیم، اون هم یاد گرفته. پسرکم دست و پا رو حدود یک هفته بود میشناخت و حالا در این دو شب گوش و بینی رو هم خیلی سریع نشون میده. بیا، برو، نرو، کیه و... هم یک هفتست واضحتر به کار میبره. از وقتی که کابینتهای جدید اومده راه ورود به اتاقش باز شده و حالا تنها سرگرمیش بالا رفتن از پله ها و خرابکاری در اتاق هست... با وجود اینکه ...
9 دی 1393

روزهای خوب و شیرین ربیع

بسمه حق سام بر نازنین پسر خداروشکر با اومدن ربیع الاول حال محمدحسین جان بهتر شده. هفته ی سختی رو پشت سر گذاشتیم... محمدحسین ویروس خیلی بدی گرفت و تقریبا چهار شبانه روز خواب و خوراک رو برای من و پدر و البته خودش حرام کرد... خدامیدونه چی تو این چند روز کشیدیم. بعد از تب جوجک، چهارشنبه شب رفتیم مطب د. کرامتی و یک سری دارو تجویز کردند. گویا ویروسی (سوغات کربلا) بوده که گوش و گلوی محمد مادر رو درگیر کرده بود. چهارشنبه شب که نیمه های شب با گریه بیدار شد و دیگه با هیچی آروم نشد... بعد نماز انقدر سرم درد میکرد که محمدحسین رفت خانه مامانی. اونجا بالاخره آروم شد و یک شاعت خوابید و وقتی اومد خونه خودمون روز از نو و روزی از نو... سر ظهر با کالسکه ...
5 دی 1393
1